جدول جو
جدول جو

معنی دلسرد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

دلسرد شدن
(دَ)
ملول و ناخوش شدن. (از آنندراج). اشتیاق پیشین را بالتمام نداشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). نومید شدن. دماغ سوخته شدن. (فرهنگ عوام) :
سرد شد او را دل از کار جهان
بود کارش روز و شب زار و فغان.
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
دلاور شدن. دلیر گشتن. شجاع شدن. استیساد. اقدام. بأس. بساله. بطاله. بطوله. تجرؤ. شجاعه. (دهار). نجده. نهاک. نهاکه. (تاج المصادر بیهقی) : دو سالار محتشم را با لشکرهای گران بزدند و بسیار نعمت یافتند و دلیر شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558) ، جری شدن. بی پروا شدن. گستاخ گشتن. جسور شدن. اجتراء. (تاج المصادر بیهقی). تجاسر. (از منتهی الارب). جراءه. جراءه. (دهار). جساره. شطاره:
نگه کرد کارش دبیر بزرگ
بدانست کو شد دلیر و سترگ.
فردوسی.
بدست کسان چون توان گشت شیر
نباید ترا پیش اوشد دلیر.
اسدی.
نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند و نه چندان درشتی که از تو سیر گردند. (گلستان سعدی). با بزرگ و کوچک مزاح نباید کرد، که بزرگ کینه ور گردد و کوچک دلیر شود. (منسوب به ارسطو از تاریخ گزیده) ، چیره شدن:
بر آفاق شد گاو گردون دلیر
بر آمد ستاره چو دندان شیر.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
نقیض گرم شدن. (آنندراج) (برهان) :
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو.
، کنایه از مردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). از حرکت بازماندن: حالی بر جای خود سرد شد. (کلیله و دمنه). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. (سندبادنامه ص 277).
همچو چوب خشک افتاد آن تنش
سرد شد از فرق سر تا ناخنش.
مولوی.
، از کاری واسوختن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن:
چون درآمد وصال را حاله
سرد شد گفتگوی دلاله.
سنایی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
، ملال به هم رساندن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). خنک شدن و ملول گشتن. (از رشیدی) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم
هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد شدن
تصویر سرد شدن
((~. شُ دَ))
مردن، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
خنک شدن، یخ شدن، یخ کردن، بی روح شدن، خشک شدن، بی میل شدن، ناامید شدن، دل سردشدن، دل زده شدن، ملول گشتن، بی شورشدن، از هیجان افتادن، بی اعتنا گشتن، مردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
تثبيطً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
Discourage
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
décourager
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
ทำให้ท้อแท้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
отговаривать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
entmutigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
відмовляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
zniechęcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
নিরুৎসাহিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
حوصلہ شکنی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
cesaretini kırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
kutia moyo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
desencorajar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
낙담시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
落胆させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
हतोत्साहित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
mengecilkan hati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
ontmoedigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
desalentar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
scoraggiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دلسرد کردن
تصویر دلسرد کردن
להרתיע
دیکشنری فارسی به عبری